مشاعره با حرف " ظ "
1
ظالم ببمرد و قاعده زشت از او بماند
عادل برفت و نام نکو یادگار کرد
{سعدی}
2
ظلم ماری است هر که پروردش
اژدهایی شد و فرو بردش
{ مکتبی }
3
ظل ممدود خم زلف تو ام بر سر باد
کاندران سایه قرار دل شیدا باشد
{ حافظ }
4
ظالمی را خفته دیدم نیم روز
گفتم این فتنه است خوابش برده به
وآنکه خوابش بهتر از بیداری است
آن چنان بد زندگانی مرده به
{ سعدی }
5
ظالم به ظلم خویش گرفتار می شود
از پیچ و تاب نیست رهایی کمند را
6
ظاهر که به دست ماست شستیم تمام
باطن که به دست تست آن را تو بشوی7
ظلم وستم گرچه ز دربان بود
از اثر غفلت سلطان بود{ سعدی }
8
اتمام با ظ/
1
بی رخ جان پرور جانان مرا از جان چه حظ
از چنان جانی که باشد بی رخ جانان چه حظ
دیگر از شهرم چه خوشحالی چو آن مه پاره رفت
چون ز کنعان رفت یوسف دیگر از کنعان چه حظ
ناامید از خدمت او جان چه کار آید مرا
جان که صرف خدمت جانان نگردد زان چه حظ
جانب بستان چه میخوانی مرا ای باغبان
با من آن گلپیرهن چون نیست در بستان چه حظ
دل به تنگ آمد مرا وحشی نمیخواهم جهان
از جهان بی او مرا در گوشهٔ حرمان چه حظ
{ وحشی بافقی }
- ۹۵/۰۱/۰۸
- ۵۶ نمایش