مشاعره

۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است



1



شاه شمشاد قدان ، خسرو شیرین دهنان

که به مژگان شکند ، قلب همه صف شکنان



{ حافظ }









2


شاهدان گر دلبری زین سان کنند

زاهدان را رخنه در ایمان کنند


{ حافظ }







3




شب همه بی تو کار من ، شکوه به ماه کردن است


روز ستاره تا سحر ، تیره به آه کردن است




{ شهریار }







4



شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود


نرگس او که طبیب دل بیمار من است




{ حافظ }









5



شستم به آب غیرت ، نقش و نگار ظاهر


کاندر سراچه ی دل نقش و نگار دارم




{ سعدی }








6



شگفت مانده ام از بامداد روز وداع


که برنخاست قیامت ، چون بی تو بنشستم




{ سعدی }






7



شمع هر جمع مشو ، ورنه بسوزی ما را


یاد هر قوم مکن ، تا نروی از یادم




{ حافظ }








8



شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوده


شور شیرین منما تا نکنی فرهادم




{ حافظ }







9



شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو


ابرو نمود و جلوی کرد و رو ببست




{ حافظ }







10




شبی مجنون به لیلی گفت کای محبوب بی همتا


تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد




{ حافظ }










11




شخصی همه شب بر سر بیمار گریست


چون روز شد او بمرد وبیمار بزیست




{ سعدی }








12



شکر نعمت نعمتت افزون کند


کفر نعمت از کفت بیرون کند




{ مولانا }















  • Mohammad Mahdi ..


1




سخن خوبست ز اول خاطر کس را نرنجاند

که بعد از گفتگو سودی ندارد لب گزیدنها


{ قصاب کاشانی }







2



سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی


چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی



{ سعدی }





3



ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی


عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست؟




{ حافظ  }






4



سرایی را که صاحب نیست ویرانی است معمارش


دل بی عشق می گردد خراب آهسته آهسته



{ صائب }






5



سر گشته چو پرگار همه عمر دویدیم


آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم




{ امام فخر رازی }





6



سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد

وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد..



{ حافظ }






7




ساقی بیا که هاتفم به مژده گفت


با درد صبر کن که دوا میفرستمت



{ حافظ }






8



ساقی منگر توبه ، قدح بر سر من ریز


تا غرقه شود این خرد مصلحت اندیش




{ امیرخسرو دهلوی }







9


 
سایه ی مشعوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ؟

ما به او محتاج بودیم و او به ما مشتاق بود



{ حافظ }







10



سخن عشق تو بی آنکه بر آید به زبانم

رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم


{ سعدی }








11



سخن یار ز اغیار بباید پوشید

قصه ی مشت ز هوشیار بباید پوشید



{ خواجوی کرمانی }








12


سر آن ندارد که امشب بر آِید آفتابی

چه خیال ها که گذر کرد و گذر نکرد خوابی



{ سعدی }







13




سوی شکار ای بت رعنا چه میروی ؟

شهری خراب توست ، به صحرا چه می روی ؟



{ هلالب جغتایی }









14


سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره ام ، هرقدر بی مهری کنی می ایستم



{ فاضل نظری }










  • Mohammad Mahdi ..



1


ژاله بر برگ سمن ، همچون عرق بر روی او

لاله در صحن چمن مانند آن رخسار نیست ...


{ سیف فرغانی }






2


ژولیده زلف کینه جو ، مخمور چشم کینه جو

موها پریشان کرده او ، خون ها چکان از هر طرف


{ امیرخسرو دهلوی }





3




  • Mohammad Mahdi ..