مشاعره

مشاعره با حرف " د "

چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۶ ب.ظ



1



در بـلا هــم مـی چشـم لــذّات او

 

مات ِ اویـم ، مات ِ اویــم ، مات ِ او...


 

{ مولانا جلال‌الدین محمد بلخی }






2



در ولا الضــّالیـن حمــدم خدشـه‌ای وارد نبـود..


وای ِ مـن ، محتــاج  ِ یک رکعــت شمــارم کــرده‌ای !


 

{ مهدی ذوالقدر }






 

3



داغ من را دقیق تر بشناس؛ نـاخـــدایی که ماند در ساحل


نه که از موجــــها بترسد ؛ نه !  عــرشه را سخت و استوار ندید...

 



{ سید سعید صاحب علم }

 







4



 

درد یعنی که..نماندن به صلاحش باشد .


بگذاری برود..آه ! به اصرار خودت ...

 



{ علی صفری }





 

5



در شعر ..

لطافت سرخی هست

استعاره از گونه های تو ،

که با شرم مینویسمش ،

استعاره از این که

 

دلم میخواهد ببوسمت.. !

 

{ کامران رسول زاده }

 





6



دلبـرا یـک بوســـه دادی ، ایـنقدر نـازت ز چیست؟


گـــر پشیمـــان گـشته ایی ، بگـــذار در جایـش نهــم !



{ صائب }





 

7




دنیای مـا اندازه ی هــم نیست ، مــن خیلــی وقتـا ساکتم ســردم


وقتــی کــه مــیـرم تـو خــودم شـایــد ، پـاییـز سال بعد بــرگــــردم

 



دنیــای ما انــدازه ی هــم نیست ، مــی بـوسـمـت امــا نـمـی مونم


تـو دائـــم از آینـــده مـی پرســی ، مــن حــال  ِ فردامــم نـمــی دونم...

 


 

{ رستاک حلاج }

 






8


 

درد دیـــوانگی ما دو بــرابر شـــده است...


شاعــری عاشق یک شاعـــر دیـــگر شده است !




{ هانی ملک زاده }





 

9


 

" درس خـوانـدی ؟ چـه خبـر ؟ حـال شمـا ؟ خـوبـی کـه ؟ "


عشــق  ِ  پنهـــانــی مـن ، پشت ســؤالــی الکــی ...!



{ مجید ترک آبادی }






 

10



دنیا همه هیچ و اهل ِ دنیا همه هیچ

ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ !



دانی که پس از عمر چه ماند باقی ؟

مهر است و محبت است و باقی همه هیچ...


 

{ مولانا }

 

 




11



دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد


جز غم که هـزار آفــرین بر غم باد



{ مولانا }









12



در دایـــــره قسمت مـــــا نقطه ی تسلیمیم


لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی



{ حافظ }







13



در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند

به دشت پــــر ملال مـــــا پرنــــده پــر نمی زند



 دل خراب من دگر خراب تر نمی شود

که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند



{هوشنگ ابتهاج }






14



دانه بهتــــر در زمین نــرم بالا می کشد


سرفرازی بیشتر چون خاکساری بیشتر



{ صائب تبریزی }









15



در آن نفس که بمیــرم در آرزوی تــــو باشم


بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم



{ سعدی }

 







16



دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس


کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا ؟



{ حافظ }






17



دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را


دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا



{ حافظ }





18



ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا



{ حافظ }






19


درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ور نه من


داشتــــم آرام تــــــا آرام جــانـــی داشتــــــم



{ رهی معیری }







20



در دلم بـــود که بی دوست نبــاشم هرگز


چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود



{ حافظ }






21



دست بردم کـه کشم تیــر غمش را از دل


تیر دیگر زد و بر دوخت دل و دست به هم



{ وصال شیرازی }







22



دستــی به دامــن تـــو و دستی بـر آسمان


دست دگر کجاست که خاکی به سر کنم؟!



{ آشفته ایروانی }









23



درد ما را نیست درمان الغیاث

هجر ما را نیست پایان الغیاث


دین و دل بردند و قصد جان کنند

الغیاث از جور خوبان الغیاث


در بهای بوسه‌ای جانی طلب

می‌کنند این دلستانان الغیاث


 

{ حافظ }


 


 

24


 

دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی

پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا


 




25



دست به جان نمی‌رسد تا به تو برفشانمش

بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش


{ سعدی }






 

دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری

مرضیه السجایا محموده الخصائل



 

دلفریبان نباتی همه زیور بستند

دلبرماست که باحسن خداداد آمد

 

 


 

 


دلا در عاشقی ثابت قدم باش

که در این ره نباشد کار بی اجر

 

دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم

 

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس

 


دریغ و درد که تا این زمان ندانستم

که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق 

 


دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نماند حال دوران غم مخور  




دلم رنج عجیبی می برد از دوریت اما
نجابت می کند مانند بانو های ایرانی. . .


دوست آن دانم که گیرد دست دوست ، در پریشان حالی و درماندگی...



{ سعدی }




دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظورمنی


سعدی
 
  • Mohammad Mahdi ..

نظرات (۷)

درخت خشکم و هم صحبت کبوترها
تو هم که خستگی ات رفت، می پری از من
پاسخ:
اجاق سردم و بهتر همان که مثل همه
مرا به خود بگذاری و بگذری از من...

علیرضا بدیع
در مسجد عشق رفته بودم به نماز
گفتند اذان بگو....من از آن گفتم
پاسخ:
علی رضا بدیع
در روز سیزده همه در سبزه زار، خوش
من روسری سبز تو را .. آه می کشم
پاسخ:
عالی :)

+احسان پَرسا
دوره سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بود
نوبت دوران من شد،روسری سر کرده ای؟
پاسخ:
: )
  • فاطمه سروری
  • دست به جان نمی‌رسد تا به تو برفشانمش

    بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش


    سعدی

    پاسخ:
    عالی
    اضافه شد :)
    دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
    تا ندانند حریفان که تو منظورمنی
    سعدی 

    پاسخ:
    این شعر فوق العاده ست :)
    درِ میخانه ببستند خدایا مپسند!
    که درِ خانه ی تزویر و ریا بگشایند ...
    حضرت حافظ
    پاسخ:

    بود آیا که در میکده‌ها بگشایند

    گره از کار فروبسته ما بگشایند ؟



    ممنون اضافه شد : )

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی