مشاعره

۱ مطلب با موضوع «مشاعره با حرف " س "» ثبت شده است



1




سخن خوبست ز اول خاطر کس را نرنجاند

که بعد از گفتگو سودی ندارد لب گزیدنها


{ قصاب کاشانی }







2



سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی


چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی



{ سعدی }





3



ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی


عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست؟




{ حافظ  }






4



سرایی را که صاحب نیست ویرانی است معمارش


دل بی عشق می گردد خراب آهسته آهسته



{ صائب }






5



سر گشته چو پرگار همه عمر دویدیم


آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم




{ امام فخر رازی }





6



سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد

وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد..



{ حافظ }






7




ساقی بیا که هاتفم به مژده گفت


با درد صبر کن که دوا میفرستمت



{ حافظ }






8



ساقی منگر توبه ، قدح بر سر من ریز


تا غرقه شود این خرد مصلحت اندیش




{ امیرخسرو دهلوی }







9


 
سایه ی مشعوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ؟

ما به او محتاج بودیم و او به ما مشتاق بود



{ حافظ }







10



سخن عشق تو بی آنکه بر آید به زبانم

رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم


{ سعدی }








11



سخن یار ز اغیار بباید پوشید

قصه ی مشت ز هوشیار بباید پوشید



{ خواجوی کرمانی }








12


سر آن ندارد که امشب بر آِید آفتابی

چه خیال ها که گذر کرد و گذر نکرد خوابی



{ سعدی }







13




سوی شکار ای بت رعنا چه میروی ؟

شهری خراب توست ، به صحرا چه می روی ؟



{ هلالب جغتایی }









14


سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره ام ، هرقدر بی مهری کنی می ایستم



{ فاضل نظری }










  • Mohammad Mahdi ..