مشاعره

مشاعره

۳۰
شهریور

فکر میکنم آدم ها زیادی باشند که به مشاعره علاقه داشته باشند اما به دلایل مختلفی فقط آدم های کمی این توانایی رو کسب میکنند

شاید یکی از دلایل برای ناکامی در رسیدن به این مهارت حتی در بین کسانی که زیاد شعر میخونند   این باشه که نمیتونند در لحظه به خاطر بیارند که چه بیتی با چه حرفی شروع میشه ...

راه حل قطعی و حرفه ای برای این مشکل  تمرین و تکراره اما راه حل ساده تر و شاید عملی تر دسته بندی کردن الفبایی اشعار باشه..که البته در جاهای مختلف این دسته بندی صورت گرفته و حتی این مجموعه ها به صورت کتاب چاپ شده.. من بعضی از این کتاب ها رو مطالعه کردم ولی  خیلی از ابیاتی که درشون استفاده شده به دلم ننشسته..

پس با خودم فکر کردم بهتره مجموعه ی خودم رو جمع کنم

من سعی میکنم در طی یک فرآیند چند ساله گلچین خوبی از اشعار ، شاعران بزرگ مثل مولانا ، حافظ ، سعدی ، فردوسی ، خاقانی ، صائب تبریزی  و ... همین طور تک بیتی های خوب شاعران معاصر تهیه کنم...

خوشحال میشم کسانی که به شعر علاقه دارند با معرفی شعرهای   زیبا ، عمیق و ارزشمندی که خوندند در کامل کردن این مجموعه بهم کمک کنند

 

تا اینجا سعی کردم حتی برای حروف کمیاب شعرهای خوبی انتخاب کنم تا  فقط برای برتری مشاعره اجبار به حفظ هر شعری نباشیم.. ابیات ، با دقت نظر انتخاب شدند تا بتونید  علاوه بر مشاعره در زندگی روزمره و صحبت های معمول تون ازشون استفاده کنید ..

و بهترین هاشو  در موقعیت های مناسب برای کسی که دوستش دارید بخونید.. : )

 

فکر میکنم هرچند ساده شروع شده اما در طول زمان این فعالیت شکل حرفه ای تری بگیره..اگر دوستش داشتید به دوستانتون که به شعر علاقه دارند هم معرفی کنید...

 

"به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار

که بر و بحر فراخست و  آدمی  بسیار "


  • Mohammad Mahdi ..

ثابت

۲۷
شهریور
  • Mohammad Mahdi ..


1


ظالم ببمرد و قاعده زشت از او بماند


عادل برفت و نام نکو یادگار کرد



{سعدی}






2


ظلم ماری است هر که پروردش

اژدهایی شد و فرو بردش



{ مکتبی }






3


ظل ممدود خم زلف تو ام بر سر باد

کاندران سایه قرار دل شیدا باشد



{ حافظ }






4


ظالمی را خفته دیدم نیم روز

گفتم این فتنه است خوابش برده به


وآنکه خوابش بهتر از بیداری است

آن چنان بد زندگانی مرده به


{ سعدی }






5



ظالم به ظلم خویش گرفتار می شود

از پیچ و تاب نیست رهایی کمند را





6



ظاهر که به دست  ماست شستیم تمام

باطن که به دست تست آن را تو بشوی






7

 

ظلم وستم گرچه ز دربان بود

از اثر غفلت سلطان بود

{ سعدی }






8







اتمام با ظ/


1

بی رخ جان پرور جانان مرا از جان چه حظ

از چنان جانی که باشد بی رخ جانان چه حظ


دیگر از شهرم چه خوشحالی چو آن مه پاره رفت

چون ز کنعان رفت یوسف دیگر از کنعان چه حظ


ناامید از خدمت او جان چه کار آید مرا

جان که صرف خدمت جانان نگردد زان چه حظ 


 جانب بستان چه می‌خوانی مرا ای باغبان

با من آن گلپیرهن چون نیست در بستان چه حظ


دل به تنگ آمد مرا وحشی نمی‌خواهم جهان

از جهان بی او مرا در گوشهٔ حرمان چه حظ



{ وحشی بافقی }





  • Mohammad Mahdi ..


1



طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی

صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست


{ سعدی }





2


طبعی به هم رسان که بسازی عالمی

یا همتی که از سر عالم توان گذشت



{ کلیم کاشانی }





3


طمع را نباید که چندان کنی

که صاحب کرم را پشیمان کنی



{ سعدی }






4


طفل را گوشه ی گهواره جهانی است فراخ 

 همه آفاق ، بَرِ همت مردان قفسی است






5


طعنه ی خَلق و جفای فلک و جورِ رقیب 

 جمله هیچ اند اگر یار موافق باشد






6


طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

کاندرین دامگه حادثه چون افتادم





7


طـبـعـم شکار آهوی سر در کمند نیست
مـانـد بـه شـیـر شـیـوه وحـشـی شـکـاریم


{ شهریار }






8


طــبــیــب بــی مــروت کــی بــه بــالــیــن فــقــیـر آیـد
کـه کـس در بـنـد درمـان نـیـست درد بی دوایان را


{ شهریار }






9


طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری

غلط می گفت، خود را کشتم و درمان خود کردم!


{ وحشی بافقی }





10


طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد

در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد


{ نشاط اصفهانی }






11


طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل

بیفتد آن که در این راه با شتاب رود






12



طواف کعبه دل کن اگر دلی داری

دل است کعبهُ معنی تو گل چه پنداری







13



طعنه بر ما مزن ای شیخ و به خود غره مشو

زانکه معلوم شود کشته به هنگام درو






14



طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف


طرف کرم زکس نبست این دل پر امید من
گرچه سخن همی برد قصه من به هر طرف






15





  • Mohammad Mahdi ..


1


ضایع مساز حرف نصیحت به پای غافلان

بر روی پای خفته که پاشیده است آب ؟



{ صائب }






2


ضعیفان را مکن به دل گزندی

که در مانی به جور ِ زورمندی


{ سعدی }






3



ضمیر روشن او بر مثال خورشید است

پراغ من ندهد نور در برابر او


{ امیر معزی }







4



ضعف پیری فکند بی جگران را از پای

دل چو افتاد قوی ٬ پشت دوتا شمشیر است



{ صائب }






5



ضمیر مخزن دل پر کن از کلام حکیم

که دُر پند به از گنج لولو ویاقوت



{ نظامی }






6



ضعیفان را ترحّم کن گرت چیزی بود برجا

که صد منعم شده مسکین، پریشان زین جهان رفتند








7


ضرب دشمن اگرچه با ضرر است

 زدن دوست جانگداز تر است



{ مکتبی شیرازی }








8



  • Mohammad Mahdi ..


1



صبح دم بوی گلاب آمد و از هوشم برد

گذر باد مگر از سر گیسوی تو بود ؟



{ علی اشتری }







2



صمنا با غم عشق تو چه تدبیر کنم

تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم



{حافظ }





3



صبر بر جور رقیب چه کنم گر نکنم؟

همه دانند که در صحبت گل خاری هست



{ سعدی }






4



صحبت حور نخواهم که بود عین قصور
با خیال تو اگر با دگری پردازم..



{ حافظ }






5



صائب حضور اگر طلبی ، ترک عقل کن

کاین درد به روی مردم فرزانه بسته اند



{ صائب }






6



صلاح کار کجا و من خراب کجا ؟

ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا ؟



{ حافظ }







7



صائب دو چیز میشکند قدر شعر را

تحسین ناشناس و سکوت سخن شناس



{ صائب }






8



صدبار ببخشودم ، بر تو به تو بنمودم

ای خویش پسندیده ، هین بار دگر رفتی


صدبار فسون کردم ، خار از تو برون کردم

گلزار ندانستی ، در حاک دگر رفتی



{ مولانا }






9



صبر و ظفر دوستان قدیمند

بر اثر صبر نوبت ظفر آید



{ حافظ }







10



صراف سخن باش و سخن بیش مگو

چیزی که نپرسند تو از پیش مگو


{ سعدی }









  • Mohammad Mahdi ..



1



شاه شمشاد قدان ، خسرو شیرین دهنان

که به مژگان شکند ، قلب همه صف شکنان



{ حافظ }









2


شاهدان گر دلبری زین سان کنند

زاهدان را رخنه در ایمان کنند


{ حافظ }







3




شب همه بی تو کار من ، شکوه به ماه کردن است


روز ستاره تا سحر ، تیره به آه کردن است




{ شهریار }







4



شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود


نرگس او که طبیب دل بیمار من است




{ حافظ }









5



شستم به آب غیرت ، نقش و نگار ظاهر


کاندر سراچه ی دل نقش و نگار دارم




{ سعدی }








6



شگفت مانده ام از بامداد روز وداع


که برنخاست قیامت ، چون بی تو بنشستم




{ سعدی }






7



شمع هر جمع مشو ، ورنه بسوزی ما را


یاد هر قوم مکن ، تا نروی از یادم




{ حافظ }








8



شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوده


شور شیرین منما تا نکنی فرهادم




{ حافظ }







9



شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو


ابرو نمود و جلوی کرد و رو ببست




{ حافظ }







10




شبی مجنون به لیلی گفت کای محبوب بی همتا


تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد




{ حافظ }










11




شخصی همه شب بر سر بیمار گریست


چون روز شد او بمرد وبیمار بزیست




{ سعدی }








12



شکر نعمت نعمتت افزون کند


کفر نعمت از کفت بیرون کند




{ مولانا }















  • Mohammad Mahdi ..


1




سخن خوبست ز اول خاطر کس را نرنجاند

که بعد از گفتگو سودی ندارد لب گزیدنها


{ قصاب کاشانی }







2



سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی


چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی



{ سعدی }





3



ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی


عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست؟




{ حافظ  }






4



سرایی را که صاحب نیست ویرانی است معمارش


دل بی عشق می گردد خراب آهسته آهسته



{ صائب }






5



سر گشته چو پرگار همه عمر دویدیم


آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم




{ امام فخر رازی }





6



سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد

وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد..



{ حافظ }






7




ساقی بیا که هاتفم به مژده گفت


با درد صبر کن که دوا میفرستمت



{ حافظ }






8



ساقی منگر توبه ، قدح بر سر من ریز


تا غرقه شود این خرد مصلحت اندیش




{ امیرخسرو دهلوی }







9


 
سایه ی مشعوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ؟

ما به او محتاج بودیم و او به ما مشتاق بود



{ حافظ }







10



سخن عشق تو بی آنکه بر آید به زبانم

رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم


{ سعدی }








11



سخن یار ز اغیار بباید پوشید

قصه ی مشت ز هوشیار بباید پوشید



{ خواجوی کرمانی }








12


سر آن ندارد که امشب بر آِید آفتابی

چه خیال ها که گذر کرد و گذر نکرد خوابی



{ سعدی }







13




سوی شکار ای بت رعنا چه میروی ؟

شهری خراب توست ، به صحرا چه می روی ؟



{ هلالب جغتایی }









14


سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره ام ، هرقدر بی مهری کنی می ایستم



{ فاضل نظری }










  • Mohammad Mahdi ..



1


ژاله بر برگ سمن ، همچون عرق بر روی او

لاله در صحن چمن مانند آن رخسار نیست ...


{ سیف فرغانی }






2


ژولیده زلف کینه جو ، مخمور چشم کینه جو

موها پریشان کرده او ، خون ها چکان از هر طرف


{ امیرخسرو دهلوی }





3




  • Mohammad Mahdi ..


 

1




زلف در دسـت صــبـا ، گوش به فــرمان رقــیـب


این چنین بـا همــه درساختــه‌ای یعنــی چـه ؟



 

{ حضرت حافظ }






 

2



زیباتریـــن سروده ی ِ دنیــا خود ِ تویـــی...


مشتاق ِ شعرخوانـــی ِ من می شوی چرا ؟




{ مسلم محبی }


 





3


 

زیـرکــــانه قانــعـت کردم کـــه یک قــــرآن  بس است..


تــا که امـشب را در آغـــوش  ِ خــودم  احـیا کنـی !

 



{ سید ایمان زعفرانچی  }






 

4


 

ز آسمان بگذرم ار بر منت افتد نظری


ذره تا مهر نبیند به ثریا نرسد



{ حافظ }







5




ز فراق چون نلالم، من دل شکسته چون نی؟


کــه بسوخت بنـــدبنـــدم ز حـــرارت جـــــدایی



{ عراقی }








6



ز کــار هــــر کـــه یـک مشکل گشایی


به خود صد مشکل آسان کرده باشی




{ صائب تبریزی }







7



زاهدم برد به مسجد که مرا توبه دهد


توبه کردم که ندانستــه به جایی نروم



{ شمس لنگرودی }








8



زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی


چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی ؟



{ حافظ }







9



زان یار دلنوازم شکریست با شکایـــــــت


گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت




{ حافظ }






10




زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
  

دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند



{ حافظ }








11


 

زهی خجسته زمانی که یار بازآید

به کام غمزدگان غمگسار بازآید




{ حافظ }




 



12




زبوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید


زتاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دل ها




{ حافظ }








13



زلف بر باد مده تا مدهی بر بادم


ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم



{ حافظ }








14



زنهار تا توانی اهل نظر میازار


دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده




{ حافظ }







15




زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم

طره را تاب مده تا ندهی بربادم

 







16


زدست رفته نه تنها منم در این سودا

چه دست ها که ز دست تو بر خداوند است




  • Mohammad Mahdi ..

 

1




روی  ِ رنگیــن را به هرکــس می نمایــد همچـو گـل


ور بگویـــم بـاز پوشــان ، بـاز پـوشــانـد ز مـن...!




{ حافظ }







2



راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست


انجا جز اینکه جان بسپارند چاره نیست



{ حافظ }







3


روزها فکر من اینست و همه شب سخنم


که چـــرا غافــــل از احــــوال دل خویشتنم



{ مولانا }







4




رخت بر بست ز دل شــادی و هنــگام و وداع


با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است



{ فرخی یزدی }







5



رفت از بر من آنکه مرا مونس جان بود


دیگـر به چه امید در این شهر توان بود ؟




{ سعدی }







6




رفیقی بایدم همدم، به شادی یار و در غم هم


وزیـن خویشان نامحـــرم مـــرا بیگانگـــی بایـــد



{ اقبال لاهوری }








7


رسم‌ عاشق نیست با یک‌دل دو دلبر داشتن


یا ز جانان یا ز جان بایست که دل برداشتن...

 


{ قاآنی }



 


 



 8


رنج ما را که توان بُرد به یک گوشه ی چشم


شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی



{ حافظ }








9

رسم عاشق کشی و شیوه ی شهر آشوبی


جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود




{ حافظ }


 






10




روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست

وز بهر طمع بال و پر خویش بیاراست



{ ناصر خسرو قبادیانی  }







11



روز تویی،روزه تویی،حاصل دریوزه تویی


آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا









12



رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود


رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود








13




راه دل عشاق زد آن چشم خماری


پیداست از این شیوه که مست است شرابت




{ حافظ }







14



  • Mohammad Mahdi ..

 


1



ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی


دودم به سر برآمد زین آتش نهانی




{ سعدی }


 







2



 

    ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من


    چون برود که رفته ای در رگ و در مفاصلم




{ سعدی }

 





3



ذره خاکم و در کوی توام جای خوش است


ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم







4




ذوق یک لحظه نگاه تو به آن می ارزد


که کسی تا به قیامت نگران بنشیند




{حسن بیک }






 

5



ذات نایافته از هستی بخش


کی تواند که شود هستی بخش ؟



{ جامی }






 

6



ذره را تا نبود همت عالی حافظ

طالب چشمه خورشید درخشان نشود





{ حافظ }





 

7



ذرّه ذرّه مگر از مهر تو بردارم دل

ورنه دل بر نتوان داشت به یک بارازتو



{ اهلی خراسانی }






 


8


 

 

ذره ام لیک ز خورشید نخواهم مددی


با همه تشنگی ام منت دریا نکشم



با چنین عمر شتابان غم امروز بس است


دم غنیمت شمرم محنت فردا نکشم



{ مهدی سهیلی }







  • Mohammad Mahdi ..